ژول آرتور بارکر، نويسنده و آيندهپژوه مشهور، مدير انديشکده Infinity ـ يک کانون تفکر شناختهشده در سطح بينالمللي ـ است. از سال 1974 تا کنون، ژول بارکر، در نشريات مختلفي قلم زده و براي بيش از يک ميليون نفر در سرتاسر دنيا سخنراني کرده است.
برند ملی - ژول آرتور بارکر، نويسنده و آيندهپژوه مشهور، مدير انديشکده اينفينيتي[1] ـ يک کانون تفکر شناختهشده در سطح بينالمللي ـ است. از سال 1974 تا کنون، ژول بارکر، در نشريات مختلفي قلم زده و براي بيش از يک ميليون نفر در سرتاسر دنيا سخنراني کرده است.
او نخستين کسي است که مفهوم تغيير پارادايمها را به دنياي کسبوکار معرفي کرد. او کشف کرد که مفهوم پارادايم که تا آن زمان تنها در مباحث علمي به کار برده ميشد، ميتواند دگرگونيهاي انقلابي در تمام جنبههاي زندگي بشر را توضيح دهد. ژول بارکر، تا کنون با شرکتهاي مختلفي در کشورهاي مختلف ـ سنگاپور، ونزوئلا، کانادا، مکزيک، و پرو ـ کار کرده است که بعضي از آنها برايش جنبهي تجاري هم نداشتهاند.
او دورهي کارشناسياش را در دانشگاه مينوستا[2] گذرانده و تحصيلات تکميلياش را در همان دانشگاه ادامه داده. است يک دکتراي افتخاري در رهبري چشمانداز از دانشگاه سنتمري[3] دارد و يک جايزه هم انجمن بينالمللي آموزش به خاطر کارهايش در زمينهي خلاقيت آموزشي گرفته است. فيلمهاي آموزشي او، طرفداران زيادي دارند. متن زير، متن يکي از فيلمهاي آموزشي او با عنوان قدرت چشمانداز است.
من فکر کردن به آينده را دقيقا در سال 1973 شروع کردم. آن موقع، جنگ ويتنام رو به اتمام بود، اوپک اختيار بحران انرژي را در دست گرفته بود، ماجراي واترگيت داشت سروصدا ميکرد، و تورمي که جهان را گرفته بود، مهارنشدني به نظر ميرسيد. فکر کردن به آينده در چنين شرايطي براي خيليها بيمعنا بود، اما من در بحبوحهي آن فضاي بدبيني، به آثار سه محقق برخوردم که باعث شد مسير زندگيام عوض شود. درک عميق آثار اين سه محقق، به من ياد داد که چهگونه زندگي خودم، خانوادهام، سازمانم، و جامعهام را بامعناتر و ثمربخشتر کنم.
اثر اول
فرد پولاک: تصوير آينده
اولين کسي که نوشتههايش در من رسوخ کرد، فرد پولاک محقق هلندي بود، که کتاب تصوير آيندهاش را خواندم. مسألهي مهم براي پولاک کشف يک رابطه بود: رابطهي ميان ملتها و تصويري که ملتها از آيندهشان در ذهن داشتند، مسألهاي شبيه به مسألهي مرغ و تخم مرغ. سوال اصلي پولاک اين بود: آيا تصوير مثبت يک ملت از آيندهاش پيامد موفقيت آن ملت است يا برعکس، موفقيت آن ملت، پيامد آن تصوير مثبت است؟ او براي پاسخگويي به اين سوال، ادبيات ملل مختلف را مطالعه کرد و به اين نتيجه رسيد که اگر قصر پارتنا در آتن ساخته ميشود، دليل اوليهاش فقط و فقط تصوير ذهني معماران آن قصر است که بعدها همان تصوير تجسم پيدا کرده است. پولاک بر اين باور بود که همهچيز با يک رويا شروع ميشود و بعد، پاي چيزي بهميان ميآيد که آن رويا را به چيزي نيرومندتر ميرساند. پولاک، اسم آن چيز را ميگذارد: چشمانداز روشن. رسيدن به آن چشمانداز روشن، در نگاه او نتيجهي رويا و عمل است. انگشت تأکيد پولاک بر اين نکته است که چشماندازهاي بزرگ، مقدمهاي بر موفقيتهاي بزرگاند. او اين الگو را در نمونههاي مکرري کشف ميکند و مينويسد: هميشه در ابتدا رهبران چشمانداز روشني از آينده ترسيم ميکنند و بهدنبال آنها، جوامع اين چشمانداز را ميپسندند و ميپذيرند و از آن حمايت ميکنند و بالاخره در نهايت، با همکاري همديگر به آن چشمانداز ميرسند. در يونان اين الگو تحقق پيدا کرد، و در رم، اسپانيا، ونيز، انگليس، فرانسه، آمريکا و... نکتهاي که در تحقيق پولاک، براي من لذتبخش بود، اين بود که بسياري از ملتهاي موفق، نه منابع مناسبي داشتند و نه جمعيت قابل قبولي. حتي اغلبشان برتري استراتژيک هم نداشتند. در حقيقت، آنها برخلاف جهت جريان شنا ميکردند. تنها چيزي که داشتند چشماندازي روشن و واضح از آيندهشان بود و عنصر اصلي موفقيتشان هم همين بود. اين البته تنها عنصر موفقيت نبود، ولي اولين و مهمتريناش چرا. ملتهاي داراي چنين چشماندازي، ملتهاي توانايي هستند و ملتهاي فاقد چنين چشماندازي ناتوان و حتي در معرض خطر.
اثر دوم
بنجامين سينگر: تصوير، نقش متمرکز آينده
من مدتي معلم مدرسه بودم و پس از خواندن کتاب فرد پولاک (تصوير آينده) احساس کردم آنچه او دربارهي ملتها ميگويد، درمورد شاگران من هم صادق است. تجربه به من نشان داد که بهترين شاگردانم آنهايي بودند که ميدانستند هدفشان در زندگي چيست و ميخواهند چهکار کنند. وقتي تحقيقات بنجامين سينگر تحت عنوان تصوير، نقش متمرکز آينده را خواندم، به اين نتيجه رسيدم که مشاهداتم با تحقيقات او کاملا هماهنگ است. نتيجهي پژوهش سينگر اين بود که شاگران ضعيف تقريبا هيچ تصوري از آيندهشان ندارند و بيشترشان خيال ميکنند آيندهشان فقط و فقط دست سرنوشت است. تحقيقات او نشان ميداد که دانشآموزان قوي، در نقطهي مقابل، بر اين باورند که کنترل آيندهشان عمدتا دست خودشان است و بيشترشان به افقهاي زماني پنج تا دهساله فکر ميکردند. نکتهي جالبي که در تحقيقات سينگر وجود داشت اين بود که ضريب هوشي و زمينهي خانوادگي دانشآموزان ربطي به موفقيتشان نداشت. برخي از موفقترين دانشآموزان از خانوادههاي فقير بيرون آمده بودند، اوضاع نابهسازماني داشتند و در آزمون استاندارد ضريب هوشي هم نمرهي خوبي کسب نکرده بودند. برعکس، برخي از ناموفقترين دانشآموزان، ضريت هوشيشان در حد نوابغ بود و از بهترين خانوادهها بيرون آمده بودند. پس اصليترين عامل تمايز چه بود؟ چشمانداز!
آنچه بين تمام دانشآموزان موفق مشترک بود، فقط و فقط داشتن يک چشمانداز روشن و مثبت در آينده بود. فکر نميکنم براي اثبات مدعاي سينگر بتوانم مکاني مناسبتر از اينجا پيدا کنم: مدرسهي ابتدايي پي.اس121 در هارلم واقع در نيويورک. در سال 1981 يوجينگ لنک در جشن فارغالتحصيلي دانشآموزان کلاس ششم توي همين مدرسه حاضر شد و سخنراني کرد. او سال 1933 از همين دبستان فارغالتحصيل شده بود و حالا ديگر به يک چهرهي موفق، سرشناس، ثروتمند و خودساخته تبديل شده بود. لنک، ميخواست با سخنرانياش به بچههاي اين مدرسهي فقير، اميد بدهد. اما وقتي شروع به صحبت کرد و چهرههاي مأيوس بچهها و خانوادههاشان را ديد، تصميم گرفت مسير صحبتاش را عوض کند. او با آن تغيير مسير توانست مسير زندگي آن بچهها را براي هميشه تغيير دهد. لنک از خودش گفت و از حضورش در سخنراني مشهور مارتين لوترکينگ، سخنراني من رويايي دارم. بعد به بچهها گفت که روياي شما مهم است چون آيندهتان را شکل ميدهد و تحصيل، کليد آن آينده است. لنک، خوب ميدانست که براي بچههاي آن مدرسه و اهالي آن محله، حضور در دانشگاه يک خواب و خيال بود. براي همين به آنها گفت: من امروز در حضور شما، خانوادههاي شما و مسئولان مدرسه، قول ميدهد به همهي کساني که از اين جمع بتوانند از دبيرستان فارغالتحصيل شوند، شخصا بورسيهي دانشگاهي بدهم. آنجا کلاس ششميهايي جمع شده بودند که هيچ اميدي به دانشگاه رفتن نداشتند و يکباره با چنين وعدهاي روبهرو شده بودند. او مدتي بعد با همکاري اوليا و مربيان آن بچهها و با حمايت موسسات اجتماعي، ساختاري ايجاد کرد تا دانشآموزان مطمئن شوند که وعدهي لنک جدي و قابل تحقق است. نشان به آن نشان که از آن کلاس 52 نفره که مسئولان مدرسه حدس ميزدند که در بهترين حالت ممکن فقط 25 نفر از دبيرستان فارغالتحصيل شوند و از آن 25 نفر هم هيچکدامشان وارد دانشگاه نشوند، 48 نفر فارغالتحصيل شدند و 40 نفر وارد دانشگاه شدند.
آنچه بنجامين سينگر نوشته بود، اينجا نمود پيدا ميکرد: چشمانداز روشن بچهها نسبت به آيندهشان اگر با کمک و حمايت اجتماعي همراه شود، اين قدرت را به بچهها ميدهد که به مشکلاتشان غلبه کنند و به موفقيتهاي خارقالعاده برسند. وقتي از بچهمان ميپرسيم که ميخواهي در آينده چهکاره بشوي، درواقع داريم کمکاش ميکنيم دربارهي موضوع بسيار مهمي فکر کند. هيچوقت نبايد جواب بچهها را در چنين مواردي بيارزش تلقي کنيم، هرچند که هرهفته نظرشان عوض شود. با گوش کردن به فرزندانمان ميتوانيم به آنها نشان بدهيم که روياهايشان دربارهي آينده مهم است و علاقهي ما به روياهاي آنها بهشان قدرت ميدهد تا بتوانند روياي آيندهشان را تحقق بخشند. ميبينيد؟ در ملتها و در کودکان، الگو و قدرتي کاملا مشابه ميبينيم، قدرت يک چشمانداز روشن در آينده.
اثر سوم
ويکتور فرانکل: انسان در جستوجوي معنا
در جنگ جهاني دوم، بسياري از يهوديان و لهستانيها و روسها و کوليها در اردوگاههاي آلماني کشته شدند. سومي محققي که بر افکار و زندگي من تأثير گذاشت، توي همين اردوگاههاي مخوف به يافتههايش دست پيدا کرد. او ويکتور فرانکلِ روانکاو بود و در وين زندگي ميکرد. با آغاز جنگ جهاني، نازيها او را همراه خيليهاي ديگر به اين اردوگاهها آوردند و شکنجه کردند. فرانکل خودش ميگويد که وقتي به اردوگاه رسيد، سه هدف براي خودش تعيين کرد: اول، زنده ماندن؛ دوم، استفاده از مهارت پزشکي براي کمک به بيماران و مجروحان؛ و سوم، تلاش براي آموختن. فکرش را بکنيد در آن بحبوحه، يک نفر سعي کند زنده بماند، کم کند و بياموزد. او به هر سه هدفش رسيد و پس از جنگ به وين بازگشت و کتاب معروفش را نوشت، انسان در جستوجوي معنا. او در کتابش نوشته اغلب زندانيها را بلافاصله اعدام ميکردند ولي من توجهام را به آنهايي معطوف کردم که زنده ميماندند و در شرايط دشوار، توي اردوگاه به کار گرفته ميشدند. خيليها جان باختند اما در ميان آنهايي که ماندند، ويکتور فرانکل چيز مشترکي پيدا کرد: تمام آنهايي که زنده ماندند، کار مهمي داشتند که در آينده بايد انجام ميدادند. و اينجا دوباره همان الگو را ميبينيم، يک چشمانداز روشن در آينده براي غلبه بر ناملايماتي که ظاهرا غيرقابل تحمل است. فرانکل ميگويد: چشمانداز روشن آينده براي يکي از زندانيان فرزند کوچکش بود که خيلي دوستش داشت و در کشوري غريب چشمانتظارش بود. براي ديگري، نوشتههايش بود که هنوز ناتمام بودند و کس ديگري جز خودش نميتوانست تمامشان کند و ... اين عامل براي خود فرانکل نيز موثر بود. او مينويسد: من مرتب به زندگي فلاکتبارم فکر ميکردم. اينکه امشب براي شام چه ميدهند؟ اگر بهجاي جيرهي اضافي سوسيسي به من دادند آيا بهتر نيست آن را با تکهاي نان عوض کنم؟ بهتر نيست آخرين نخ سيگارم را که دوهفته پيش پاداش گرفتهام با يک کاسه سوپ عوض کنم؟ چهکسي ميتواند کمکم کند توي اردوگاه کاري براي خودم دستوپا کنم؟ از اينکه هرروز و هرساعت مجبور بودم بهچنين مسائل بيارزشي فکر کنم متنفر بودم. اما سختيها گذشت و من به يکباره خودم را در جايگاه سخنراني ديدم. حضار فراواني را ديدم که همگي روي صندليهاي چرمي نشسته بودند و به حرفهايم گوش ميدادند و من داشتم دربارهي روانشناسي اردوگاههاي کار اجباري سخنراني ميکردم... پيام فرانکل کاملا روشن است، براي من و شما ضروري است که کاري براي انجام دادن در آينده داشته باشيم، چشماندازي روشن و مثبت در آينده که به آيندهمان معنا بدهد. فرانکل نوشت: اين ويژگي انسان است که فقط با اميد به آينده ميتواند زنده بماند و اين تنها راه نجات اوست در دشوارترين لحظات زندگي.
همهي ما در زندگي از رودي عبور ميکنيم که آيندهمان آنسوي رود است. گاهي جريان رود آرام است و عبورمان آسان. گاهي جريان رود متلاطم است و عبورمان دشوار و غيرقابل پيشبيني. بيشترمان سعي ميکنيم با پريدن توي آب و شنا کردن از اين رود عبور کنيم، اما راه بهتري هم براي عبور از اين رود وجود دارد، داشتن يک چشمانداز روشن در آينده در آن سوي رود مثل يک طناب است که ميتوانيم به آن چنگ بزنيم و بهکمک آن سختيهاي گذشتن از جريان رود را تحمل کنيم تا خودمان را به آنسوي آب برسانيم. در حالي که رود سعي ميکند ما را به درون خويش ببلعد، ما بايد طناب را با عضلاتمان محکم بگيريم، با مغزمان فکر کنيم و با قلبمان به هدفمان (رسيدن به آن سوي رود) راسخ بمانيم. البته هيچکس ديگري نميتواند اين کار را برايمان انجام بدهد. اما اين چشمانداز روشن و اين بينش مثبت نسبت به آينده، ميتواند در يک مقياس کلان (مثلا در يک تيم، يک سازمان، يک شهر، يک کشور و ...) هم ترسيم شود. در آنصورت، اين چشمانداز بايد چه خصوصياتي داشته باشد؟
1. چنين چشماندازي را معمولا رهبران جامعه ترسيم ميکنند و گسترش ميدهند. تودهها معمولا آن را بهوجود نميآورند. اين نقش رهبران است. رهبران، اطلاعات لازم را جمعآوري ميکنند و چشماندازي روشن براي تودهها ترسيم ميکنند.
2. تودهها بايد از بينش رهبر آگاه شوند و برسر حمايت از آن توافق کنند تا اجتماعي بينشمند بهجود بيايد.
3. چشمانداز يا بينش مورد بحث، بايد جامع و پرجزئيات باشد. کليت بهتنهايي مفيد نيستند. اينکه ميخواهيم در بازار، اول باشيم يا ميخواهيم بهترين شهر دنيا را داشته باشيم و ... همهي اينها خوباند، اما چشمانداز مورد بحثمان را ترسيم نميکنند. براي داشتن يک چشمانداز روشن، بايد چهگونگي، علت، زمان و ماهيت قضيه با دقت کافي ترسيم شود تا هرکسي بتواند در اجتماع بينشمند، مکان خودش را تعيين کند و بداند که چگونه ميتواند براي رسيدن به آن چشمانداز مشترک، مشارکت داشته باشد.
4. چشمانداز بايد مثبت و انگيزهبخش باشد، مقصد داشته باشد و همه را به يک بالندگي اساسي دعوت کند و خلاصه اينکه بايد ارزش تلاش و کوشش را داشته باشد.
حرف آخر
لورن آيزلي، دانشمند و نويسنده، هروقت ميخواست براي نوشتن الهام بگيرد، نزديک همان محل زندگياش، ميرفت لب اقيانوس و شروع ميکرد به قدم زدن. يک روز وقتي مشغول قدم زدن بود، نگاهش به پايين ساحل افتاد و جواني را ديد که بهنظر ميرسيد در کنار اقيانوس مشغول دويدن و رقصيدن است. نويسنده، کنجکاو شد و رفت سراغ آن جوان. وقتي به او نزديک شد، ديد که او مرتب خم ميشود روي ساحل، يک ستارهي دريايي برميدارد. سريع بهسمت اقيانوس ميدود و ستارهي دريايي را خيلي آرام به سمت اقيانوس پرتاب ميکند. از او پرسيد چرا اينکار را ميکني؟ جواب شنيد که خورشيد بالا آمده و مد دارد فرو ميرود. اگر آنها را توي اقيانوس نيندازم، ميميرند. نويسنده گفت: اما ساحل کيلومترها امتداد دارد و در کنارش ميليونها ستارهي دريايي هست. با اين حساب، نميتواني بر زندگي اينهمه ستارهي دريايي، تأثيري بگذاري. جوان، مودبانه به حرفهاي او گوش کرد، خم شد و يک ستارهي دريايي ديگر از روي ساحل برداشت و آن را در پشت امواج شکننده به اقيانوس انداخت و گفت: براي اينيکي که موثر بود، نبود؟
آيزلي ميگويد: مرد جوان تصميماش را گرفته بود. او نميخواست فقط نظارهگر گذر زندگي باشد. ميخواست در جهان، عامل و منشأ اثر باشد. عمل آن مرد جوان، نمايانگر چيزي بااهميت براي تکتک آدمهاست. ما همگي توانايي اثرگذاري را داريم و اگر بتوانيم مانند آن جوان به اين قدرتمان واقف شويم، ميتوانيم آيندهي فرديمان را و حتي آيندهي جمعيمان را بسازيم. هرکدام از ما اگر ستارهي درياييمان را پيدا کنيم و آن را خوب و خردمندانه بهداخل اقيانوس پرتاب کنيم، مطمئنا قرن بيستويکم زمان و مکان بسيار خوبي براي زندگي خواهد شد. اما داشتن يک چشمانداز روشن بدون اقدام به عمل، صرفا يک روياست و عمل بدون چنين چشماندازي هم صرفا وقتگذراني است. چشمانداز روشن ما اگر با عمل همراه شود، ميتواند دنيايمان را بسازد.
[1]
[2] University of Minnesota
[3] St. Marys University